نقد و بررسی
اگر عزممان را جزم بهخواندن رمان کنیم و در بین انواع و اقسام فهرست کتابهای برتر سرک بکشیم، بدون شک یکی از اسامی که به کررات با آن برخورد میکنیم، «بیگانه»ی «آلبر کامو» است. رمانی کوتاه با درونمایهای متفاوت، که توانسته است بهعنوان اولین اثر این نویسنده و فیلسوف فرانسوی معاصر تحسین همگان را برانگیزد. کامو در این رمان بهطور غیرمستقیم و با ظرافت بنیانهای فکری و فلسفی خود از مکتب پوچگرایی را برای خواننده رو میکند.
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو
در بیگانه خواننده هم یک بیگانه است. «مرسو» شخصیت اول داستان، نه تنها در میان مردم دهکدهی داستان که با خواننده هم بیگانه است. خواننده در خط اول توقف میکند و با ابروهایی بالا رفته و متعجب از خود میپرسد: چه اتفاقی افتاد؟ درست خواندم؟ «مادرم امروز، مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم. تلگرامی به این مضمون از خانهی سالمندان دریافت داشتهام! مادر درگذشت. تدفین فردا همدردی عمیق. از تلگرام چیزی دستگیرم نشد. شاید این واقعه اتفاق افتاده باشد»
این حجم از بیاعتنایی برای توصیف یکی از سختترین اتفاقات زندگی هر آدمی، قابل درک نیست. چطور میتوان راجب مرگ مادر اینطور صحبت کرد؟ همینقدر راحت؟ … اما کامو وقت را برای آشنایی شما با فضا و شخصیت داستانش تلف نمیکند. داستان با جملاتی کوتاه، شفاف آغاز میشود. خواننده از یک طرف منتظر مقدمهای برای ورود به داستان هست و از طرف دیگر هنوز کتاب در دستانش جا بازنکرده که خود را در بین شخصیتهای داستان میبیند!
در بیگانهی کامو، بهزیباترین شکل نهتنها بیگانهای را میبینیم، که حتی بیگانهای را لمس میکنیم که بیاعتنا به آدمها، اتفاقات، رابطهها، احساسات و … تنها تجربه میکند. بسیاری بیگانه را حاصل یک پوچگرایی محض میدانند. فضایی تاریک، سرد، بیروح و بیتفاوت! کامو نمینویسد که به خوانندگانش درس بدهد. در نوشتهاش نه برای تبلیغ فلسفهاش میجنگد و نه خوب و بد میکند و نه بهدنبال تجربهی خاصی است، او تنها روایت میکند. اما چرا این بیگانهی متفاوت تا این اندازه برای خوانندگان جذاب است؟ هیچکدام از رفتارهایش مورد تایید و حتی قابل درک نیست. نه وقتی بعد از مرگ مادرش با معشوقهاش قرار میگذارد و نه وقتی فیلم کمدی میبیند و نه حتی وقتی مرد عرب را میکشد. کامو بسیار زیرکانه وابستگیهای خواننده را به رخاش میکشد. خواننده از مرسوی داغ دیده انتظار بیقراری دارد. انتظار دارد زندگی را ببوسد و حداقل برای مدتی کنار بگذارد. با داستان که پیش میروی، بهخودت امیدواری میدهی شاید مرسو همهی خشم و اندوه خود را بهصورت بیمارگونه با شادی و پایکوبی نشان میدهد و ما با یک بیمار طرف هستیم. ولی این خیال خامی بیش نیست. مرگ مادر برای مرسو کوچکترین اهمیتی ندارد! نهتنها مرگ مادر که هیچچیز اهمیتی ندارد! اگر خوشحال بود لااقل فکر میکردی انسان والایی است که به چگونگی لذت بردن از زندگی پی برده است. اما در شخصیت او نه ردپایی از غم است و نه ردپایی از شادی… او بی تفاوت است! و این بیش از هرچیز خواننده را زجر میدهد. کامو در طول داستان خواننده حیرتزده را بهدنبال خود به تونلی از پوچی میکشد. جایی که هیچ دلیلی نه برای شادی است و نه برای غم!
بخشی از زجری که خواننده از شخصیت مرسو میکشد بهخاطر دنیای پوچ و بیمعنیه اوست و بخش دیگر چنگ زدن کامو به وابستگیهایش! وابستگی به مادر، وابستگی به معشوق، وابستگی به زندگی! ما به وابسته بودن عادت داریم. اگر خوانندهی شجاعی باشید اعتراف میکنید که میخواستید لحظاتی چون مرسو زندگی کنید! اما کامو با جسارت بندهای وابستگی را قطع میکند و نشان میدهد میتوان وابسته نبود و زندگی کرد و آب از آب تکان نمیخورد! فقط شاید بقیه از دیدنتان حیرت کنند و محکوم به مرگ شوید!
کامو در بخش پایانی خواننده را غافلگیر میکند. فرد بیتفاوتی چون مرسو قاعدتا نباید نسبت به مرگ هم احساسی داشته باشد. هرچند همچنان او یک بیگانه است و ادعاهایی از شادمانی دارد اما در طول محاکمه و مواجه شدن با گوتین در لابهلای افکار مرسو با یک اعدامی مثل بسیاری از اعدامیها با ترسها، پشیمانیها و آرزوی زندگی دوباره، مواجه میشویم: «در آخر کار، فقط بهخاطرم میآید که وکیلم به سخنان خود ادامه میداد، از کوچه و از فراز فضای تالارها و دادگاهها، و با آن، خاطرات حیاتی که دیگر به من تعلق نداشت، ولی من در آن ناچیزترین و سمجترین لذات خود را یافته بودم: نسیم تابستان، محلهای را که دوست میداشتم، بعضی آسمانهای شبانگاهی، خدنه و لباسهای ماری، به من هجوم اور شد. کارهای بیهودهای که در این دادگاه انجام میدادم، گلویم را فشرد. و من عجله داشتم که هرچی زودتر تمامش کنند، تا من دوباره بتوانم سلول زندانم را و خواب را بازیابم. در این لحظه به زحمت کلمات وکلیم را شنیدم که در پایان سخن خود فریادی کشید و میگفت که قضاه، کارگر شریفی را به علت آنکه یک دقیقه مشاعر خود را از دست داده است، محکوم بهمرگ نخواهد کرد…»
0دیدگاه کاربران