نقد و بررسی
در بخشی از یادداشت مترجم آمده است:
ساراماگو از سپتامبر ۲۰۰۸ نگارش یادداشتهایی را در وبلاگاش آغاز کرد تا دیدگاهها، اندیشهها و حرفهای سادهای از این در و آن در و هر چه را به ذهناش میرسد در آنها بیاورد. این یادداشتها که تا اوت ۲۰۰۹ ادامه پیدا کرد، در ۲۰۱۰ به صورت کتابی درآمد که میتوان آن را نوعی زندگینامهی خودنوشت او به شیوهای بسیار مدرن دانست، زندگینامهای حاوی اندیشههای او دربارهی موضوعات گوناگون سیاسی، اجتماعی، تاریخی و هنری با اشاره به رویدادهای روزانهی کنونی و گریزهای گهگاهی به گذشتههای دورترش.
او این یادداشتها را در روزگارانی نوشته است که هشتاد و شش، هفت سالگیاش را میگذراند، سالها روزنامهنگاری و فعالیت سیاسی و اجتماعی را پشت سر داشت، عمدهترین رمانهایش را نوشته و به چاپ رسانده بود، به آمریکا و اروپا و دیگر نقاط جهان به ویژه به گوشه و کنار وطناش سفرها کرده بود، جایزهی ادبی نوبل را برده بود، بنیاد ساراماگو را به کمک همسرش پیلار بنیان نهاده بود و حتی تجربهی مرگ را از سر گذرانده بود: من در شب ۲۲ دسامبر ۲۰۰۷، در ساعت چهار و نیم صبح مردم و تا نه ساعت بعد جان دوباره نیافتم. به کلی از حال رفتم، از کار افتادن جسم مرا به آخرین نفسهایم رساند، به جایی که حتی فرصت خداحافظی هم نگذاشت. هیچچیز به یاد نمیآورم. پیلار و خواهر زنام ماریا کنار جسدی بیجان که هیچ حرکت و توانی در آن باقی نمانده بود و بیشتر به جنازهای میمانست تا موجودی زنده، ایستاده بودند.
0دیدگاه کاربران