نقد و بررسی
دربارهی کتاب کتابخانه نیمهشب
کتاب کتابخانه نیمهشب The Midnight Library از مت هیگ در سال ۲۰۲۰ به چاپ رسید مترجم این اثر سیما بابایی و توسط انتشارات آتیسا منتشر شده. این کتاب یک رمان منحصر به فرد در مورد امکانات بینهایت زندگی است، درباره زن جوانی به نام نورا اسید است که زندگی معمولی و یکنواختی را داشته و احساس ناکافی بودن و پوچی دارد که یک شب این احساسات به اوج خود میرسد و باعث خودکشی کند اما این پایان ماجرا نیست و نورا تصمیم میگیرد شیوههای متفاوت برای زندگی را نیز امتحان کند او خود را در مکانی به نام کتابخانه نیمه شب مییابد که در بین مرگ و زندگی وجود دارد و مملو از کتابهایی است که در آنها زندگیهای موازی بی پایانی وجود دارد که او ممکن است زندگی کرده باشد. به او این فرصت داده میشود تا با امتحان کردن این زندگیها، پشیمانیهایش را برطرف کند، درست از جایی که خود جایگزینش را در شبی که به زندگیاش پایان میداد، شروع کند. نورا در حالی که در کتابخانه نیمه شب است، صدها زندگی را تجربه میکند و به صدها نسخه مختلف از خود تبدیل می شود. اما او با یک تصمیم دشوار روبرو می شود، نورا باید تصمیم بگیرد که برای زندگی دائمی در یکی از این زندگیهای ایدهآل چه چیزی حاضر است قربانی کند، جایی که برای مدتی عالی به نظر میرسند، اما، همانطور که متوجه میشود، مجموعههای واقعاً جدیدی از چالشها در انتظار هستند. کاوش نورا در مورد خودش جذاب است زیرا او تلاش می کند تشخیص دهد چه چیزی واقعاً در زندگی مهم است.
بخشهایی از کتابخانه نیمهشب
هر زندگیای که از زمانِ آمدن به کتابخانه امتحان کرده بود درواقع رؤیای شخصی دیگر بود. زندگی اولی که ازدواج کرده بود و میخانه داشت رؤیای دَن بود. سفر به استرالیا رؤیای ایزی بود و حسرت نورا دربارۀ نرفتن، بیشتر به صمیمیترین دوستش مربوط میشد تا خودش. رؤیای قهرمان شنا شدن متعلق به پدرش بود،. بله، حقیقت داشت که در دوران کودکی به قطب شمال علاقه داشت و میخواست یخچالشناس شود، اما آن تصمیم هم تا حد زیادی از گفتوگوهایش با خود خانم الم در کتابخانۀ مدرسه شکل گرفته بود. هزارتو هم، خب، آن هم از همان اول رؤیای برادرش بود.
شاید هیچ زندگی بینقصی برای او وجود نداشت، اما مطمئناً جایی زندگیای پیدا میشد که ارزش تجربه کردن داشته باشد. نورا هم متوجه شد که اگر میخواهد آن زندگی را پیدا کند، باید دامنۀ جستوجویش را وسیعتر کند.
خانم الم درست میگفت. بازی هنوز تمام نشده بود. هیچ بازیکنی نباید تا وقتی مهرهای روی صفحه داشت تسلیم میشد.
کمرش را راست کرد و صافتر ایستاد.
«باید از بالاترین و پایینترین قفسهها زندگیهای بیشتری انتخاب کنی. تا الان سعی داشتی واضحترین پشیمونیهات رو جبران کنی. کتابهای قفسههای بالایی و پایینی زندگیهای متفاوتیان. زندگیهایی که وجود دارن، اما هیچوقت اونها رو تصور نکردهی یا نخواستهی، حتی بهشون فکر هم نکردهی. زندگیهایی هستن که میتونی تجربهشون کنی، اما هیچوقت رؤیاشون رو در سر نداشتهی.»
«یعنی زندگیهای غمانگیزی هستن؟»
0دیدگاه کاربران