نقد و بررسی
بسیاری از منتقدان و صاحب نظران حوزهی ادبیات، کتاب کلیدر اثر محمود دولت آبادی را بزرگ ترین و ماندنی ترین رمان در ادبیات فارسی می دانند. کلیدر نام کوه و روستایی در خراسان است و داستان، سرنوشت غمانگیز یک خانوادهی کرد را که به سبزوار کوچانده شدهاند و زندگی رعیت ها و قبایل چادرنشین این منطقه را در فاصلهی سالهای ۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ روایت میکند.
با این جملهها وارد جهان کتاب کلیدر اثر محمود دولت آبادی می شویم: «اهل خراسان مردم کرد بسیار دیدهاند. بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بودهاند؛ خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمیدانستند. مارال، دختر کرد دهنهی اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه میرفت.
گونههایش برافروخته بودند. پولکهای کهنهی برنجی از کنارههای چارقدش به روی پیشانی و چهرهی گرد و گرگرفتهاش ریخته بودند و با هر قدم پولکها بهنرمی دور گونهها و ابروهایش پر میزدند… چشمهایش به پیش رویش دوخته شده و نگاهش را از فراز سر گذرندگان به پیشاپیش پرواز داده و لبهای چو قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام برمیداشت که تو پنداری پهلوانی است به سرفرازی از نبرد بازگشته.
هم اسب سیاهش قرهآت چنان گردن گرفته، سینه پیش داده و غراب سم بر سنگفرش خیابان میخواباند، که انگار بر زمین منت میگذاشت و به آنچه دورش بود فخر میفروخت. درویشی که پردهی شمایل را به دیوار آویخته بود، زبانش از صدا باز ماند.
چه که تماشاگرانش همه چشم از پرده و گوش از صداش واگرفتند، سر به سوی اسب سیاه و دختر گرداندند و گوش فرادادند به درقدرق باوقار سم اسب بر سنگفرش خیابان، که پردهدار نفیر از سینه برکشید و خلق را به خویش فراخواند.»
0دیدگاه کاربران