نقد و بررسی
کتاب وضعیت آخر نوشته ی تامس هریس است که اولین بار در سال ۱۹۶۷ به چاپ رسید. نظریه تحلیل رفتار متقابل، سه وضعیت ذهنیِ “والد”، “بالغ” و “کودک” را به عنوان پایههای تعیین کننده کیفیت ارتباطات بین فردی مشخص میکند. نویسنده در این کتاب آموزنده و تأثیرگذار بیان میکند که ما در مرحلهای ابتدایی در زندگی، جایگاهی را برای خودمان در نظر میگیرم که به شکلی انکار ناشدنی، بر احساسات ما درباره خودمان و به خصوص در رابطه با دیگران تأثیرگذار خواهد بود. این جایگاه برای درصد زیادی از جامعه به این صورت خواهد بود: “من خوب نیستم، تو خوب هستی.” این تفکر منفی که هم در افراد موفق و هم ناموفق دیده میشود، استعدادهای بالغانه و منطقی ما را زیر سوال میبرد و ما را نسبت به واکنشهای احساسی و نامناسب وضعیت “کودک” و رفتارهای برنامهریزی شده “والد” درونمان، آسیبپذیر میسازد.
درباره نویسنده کتاب وضعیت آخر؛ تامس ای. هریس
بخشهایی از کتاب وضعیت آخر
در سراسر تاریخ یک نظریه مکررآ ابراز شده است و آن این است که انسان دارای طبیعتی چند بعدی است. بیشتر اوقات نظر این بوده است که بشر از دو نیروی متضاد درونی ساخته شده است. این نظریات از دیدگاههای مختلف اساطیری، فلسفی و مذهبی ابراز شدهاند. اما در هر حال، روحیه انسان همیشه به صورت یک درگیری و تضاد درونی تعریف شده است: تضاد بین خوبی و بدی، بین طبیعت فرومایه و طبیعت عالی، بین انسان درون و انسان برون. سامرست موآم، نویسنده انگلیسی میگوید: “لحظههایی هست که من به جنبههای مختلف روح خودم با شگفتی نگاه میکنم. میبینم که من واقعآ از چند آدم مختلف ساخته شدهام، و آن که در حال حاضر دست بالا را دارد بعد از مدتی عاقبت جای خود را به دیگری میدهد. اما کدام یک از اینها من واقعی است؟ تمام آنها یا هیچکدام؟”
این که بشر قادر است الهام بگیرد و به درجاتی از خوبی برسد نیز در سراسر تاریخ دیده شده است. اما این خوبی باید درک شود. افلاطون خوبی را در عقل میدانست، موسی در عدل، و مسیح در محبت. اما همه آنها در یک اصل توافق داشتند و آن اینکه اصل تقوی، صرف نظر از اینکه چقدر درک و چقدر مراعات میشد، همواره در درون انسان به وسیله چیزی که با چیز دیگر در ستیز بود تحتالشعاع قرار میگرفت. اما این “چیز” چیست؟
در اوایل قرن بیستم، وقتی فروید در صحنه تفکر بشر ظاهر شد، این موضوع به صحنه مبحث تازهای به نام “تجربیات علمی” کشیده شد. سهم اساسی فروید این نظریه او بود که عوامل ستیز درونی شخص در ضمیر ناخودآگاه نهفته است. نامهای موقتی و مختلفی نیز به عوامل ستیز درونی داده شد: “فرامن” (Superego) که نیروی کل کنترلکننده و محدود کننده ضمیر بود و به کمک “نهاد” (ID)(Instinctual Drives) (یا سائقهای غریزی) بر روی “من” (Ego) به عنوان داوری که “به خیر خود” کار میکند، شخصیت را اداره میکند.
ما عمیقآ مدیون فروید هستیم که کوششهای طاقتفرسای اولیهاش، و بالاخره اساس نظریهاش، زمینه را برای شناخت بهتر شخصیت پیچیده انسان برای ما روشن کرده است. طی سالیان دانشمندان علم روانشناسی و متخصصین کلینیکهای بیماریهای روانی، نظریات فروید را توسعه داده، طبقهبندی کرده و به مرحله عمل درآوردهاند. اما هنوز “اشخاص درون” مثل همیشه اغفالکننده و ناشناخته ماندهاند و صدها جلد متن پر شرح و تفصیل که در این زمینه نوشته شدهاند و در کتابخانهها گرد و غبار میخورند، نتوانستهاند به مخاطبان خود جواب درستی بدهند.
0دیدگاه کاربران