نقد و بررسی
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
شهر تو خالی ما در میان لنگرگاه پارو میزدیم از کنار قایقهایی با شیارهای زنگار گرفته که بر روی آب شناور بودند، از میان اجتماع مرغان دریایی خاموشی که بر روی بقایای بهجامانده از سکوهای غرق شده لانه کرده بودند، ما از کنار ماهیگیرانی که تورهایشان در آب افکنده بودند و مات و محو بود به ما که در حال عبور کردم بودیم زل زده بودند، سرگشته از اینکه آیا ما موجوداتی خیالی یا واقعی هستیم.
در قسمت دیگری از کتاب میخوانیم:
پس از سه ساعت پارو زدن مانند بردههای قایق های پارویی بزرگ، فاصلهمان از جزیره تنها به اندازهی یک کف دست کاهش یافته بود. قلعهای که اولین بار چند هفتهی پیش چشمم به آن افتاده بود و با پرتگاه احاطه شده بود اکنون بسیار شکننده و آسیبپذیر به نظر میرسید، و مانند تکهای از سنگ بود که در خطر از بین رفتن توسط موجهای دریا قرار داشت.
اِنوخ که در قایق کناری ما ایستاده بود فریاد زد: «نگاه کنید! جزیره دارد ناپدید میشود!»
طیفی از مه جزیره را پوشاند و آن را از دیدهها محو کرد. ما دست از پارو زدن کشیدیم و ناپدید شدن آن را تماشا کردیم.
0دیدگاه کاربران