نقد و بررسی
این کتاب در عین داشتن نثری بسیار ساده و روان، مفاهیم عمیقی دربردارد که از چشمهای مخاطب پنهان نمیماند.
با این جملهها وارد جهان داستان میشویم: «اُوِه پنجاهونه سال دارد. اتومبیلش ساب است. با انگشت اشاره طوری به کسانی اشاره میکند که ازشان خوشش نمیآید که انگار آنها دزد هستند و انگشت اشارهی اوه چراغقوهی پلیس! جلوی پیشخان مغازهای ایستاده که صاحبان اتومبیلهای ژاپنی میآیند تا کابلهای سفیدرنگ بخرند. اوه مدتی کمکفروشنده را نگاه میکند. سپس جعبهی نهچندان بزرگ و سفید را جلوی صورتش تکان می دهد. میپرسد: “خب! ببینم، این یکی از همون اوپدهاس؟” فروشنده که مرد جوان ریقونهای است، با تردید نگاهش میکند. معلوم است دارد سعی میکند جلوی خودش را بگیرد تا جعبه را بلافاصله از دست اوه نقاپد. “بله، درسته، آیپد. ولی خیلی خوب میشه اگه این جوری تکونش ندین…” اوه طوری جعبه را نگاه میکند که انگار نمیشود بهش اطمینان کرد. انگار جعبه یک وسپاسوار با شلوار ورزشی باشد که همین حالا به اوه گفته “آهای رفیق” و سعی دارد یک ساعت مچی بهش قالب کند.»
0دیدگاه کاربران